توی کلاس درس نشسته بود. پیش بهترین دوستش مطهره. دلش گرفته بود، از زمانی که مادربزرگش درباره ی حضرت علی گفته بود، از روی کنجکاوی، خواست مزه ی شیرین ِ یاد امام علی (ع) را دوباره و دوباره بچشد، برای همین سری به کتابخانه زده بود و کتاب هایی درباره ی آن حضرت خوانده بود و میخواند. انگار تشنگی اش پایانی نداشت! شب تاریکی بود. زهرا روی تختش نشسته بود و به ستاره های درخشان ِ آسمان نگاه می کرد. دلش خواست برای اولین بار با حضرت علی (ع) حرف بزند. منی که من باشم! / قسمت چهاردهم
منی که من باشم! / قسمت سیزدهم
منی که من باشم! / قسمت دوازدهم
حضرت ,ی ,علی ,خواست ,ع ,ِ ,بود و ,بود، از ,درباره ی ,حضرت علی ,علی ع
درباره این سایت