محل تبلیغات شما
رسیدند سر مزار، نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد؛ با اینکه مادر و پدرش اصرار به ماندن زهرا در ماشین داشتند، زهرا گفت که نمیتواند برای آخرین بار مادربزرگش را نبیند و حتماً باید سر مزارش بیاید. راه ِ قبر مادربزرگ را طی کردند، زهرا در حین راه رفتن به فکر مرگ و فانی بودن دنیا افتاد، شک کرد که آیا بهشتی است یا جهنمی! سرش را به سمت راست چرخاند. نمیتوانست واقعاً ببیند مادربزرگش مُرده است. همانطور که نزدیک قبر می شدند، صدای شیون و گریه هم بیشتر می شد.

منی که من باشم! / قسمت چهاردهم

منی که من باشم! / قسمت سیزدهم

منی که من باشم! / قسمت دوازدهم

زهرا ,مادربزرگش ,راه ,قبر ,سر ,نمیتوانست ,زهرا در ,را به ,سرش را ,جهنمی سرش ,یا جهنمی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گذار فروشگاه اینترنتی پارسی فرش کاشان